جدول جو
جدول جو

معنی سایه نشین - جستجوی لغت در جدول جو

سایه نشین
کسی که در سایه بنشید، کنایه از شخص بی کاره و خوش گذران که به بی کاری و بطالت عادت کرده و تن به رنج و زحمت ندهد
تصویری از سایه نشین
تصویر سایه نشین
فرهنگ فارسی عمید
سایه نشین
(تَ / تِ)
کنایه از کسی که تعب و محنت روزگار ندیده و نچشیده باشد. (برهان) (آنندراج) ، مستور. در پرده مانده. محجوب:
ای مدنی برقع مکی نقاب
سایه نشین چند بودآفتاب.
نظامی.
، نازپرورده. خسته. کسی که از خستگی و کوفتگی در سایه آرمیده باشد:
خورشید روم پرور ماه حبش نگار
سایه نشین ساحت طوبی نشان اوست.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
سایه نشین
کسی که در سایه نشیند، کسی که تعب و و رنج روزگار ندیده و نچشیده باشد
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کرایه نشین
تصویر کرایه نشین
مستاجر، آنکه خانه، دکان یا چیز دیگر را اجاره کند، اجاره کننده، اجاره دار، اجاره نشین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زاویه نشین
تصویر زاویه نشین
منزوی، گوشه گیر، آنکه از مردم دوری گزیند و در خانقاه به عبادت و ذکر مشغول شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سدره نشین
تصویر سدره نشین
فرشتگان مقرب
فرهنگ فارسی عمید
ویژگی کسی که به سبب بیماری یا از دست دادن شغل در خانه به سر می برد، ساکن خانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بادیه نشین
تصویر بادیه نشین
صحرانشین، مردم چادرنشین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حاشیه نشین
تصویر حاشیه نشین
کناره نشین، کسی که کنار مجلس می نشیند
فرهنگ فارسی عمید
(بَ تَ / تِ)
آنکه در خانه نشیند، معزول. منعزل. بیکار از شغل دولتی. بیکاراز عمل، منزوی. عزلت گزین:
هرکه چون سایه گشت خانه نشین
تابش ماه و خور کجا یابد.
ابن یمین.
، مغضوب
لغت نامه دهخدا
(پَ یُ / یَ بَ)
اجاره نشین. (یادداشت مؤلف). آنکه در خانه و جایی که کرایه کرده است اقامت کند. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(سِزَ دَ / دِ)
مردم چادرنشین صحراگرد. (ناظم الاطباء). صحرانشین. بدوی. بادی. چادرنشین. وبری. اهل وبر. اعرابی. (ترجمان القرآن). مقابل تخته قاپو، حضری، مدری، قراری، شهرنشین
لغت نامه دهخدا
(عُ ما)
کسی که در خانقاه منزل گزیند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حِ نِ)
کناره نشین. آنکه در کناردریا، یا رودی بزرگ خانه دارد. رجوع به ساحل شود
لغت نامه دهخدا
(نَ تَ / تَ / نَ شِ تَ / تِ)
کنایت از زاهد. عابد:
سجاده نشینی که مرید غم او شد
آوازه اش از خانه خمار بر آمد.
سعدی (طیبات).
آنانکه ریاضت کش و سجاده نشینند
گو همچو ملک سر بسماوات بر آرید.
سعدی (غزلیات).
عافیت چشم مدار از من سجاده نشین
که دم از خدمت رندان زده ام تا هستم.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(پَرْ وَ دَ / دِ)
گوشه گیر. منزوی. زاویه گیر. رجوع به زاویه نشینی و زاویه گرفتن و انزوا و منزوی شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو شُ دَ / دِ)
کنایه از مهمان. (آنندراج) :
سفرۀ مائده پرداز همه ست
تا همه سفره نشین سفرند.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 758)
لغت نامه دهخدا
(رَهْ وَ)
آنکه درحاشیۀ مجلس نشیند. حاضری در مجلس که بکاری نیست.
- امثال:
حاشیه نشین دلش فراخ است (یا گشاد است) ، یعنی چون سود و زیانی در امرندارد هرچه بیشتر و بهتر و پر خرج تر را رأی دهد، نظیر: از کیسه خلیفه می بخشد:
خرج که از کیسۀ مهمان بود
حاتم طائی شدن آسان بود
لغت نامه دهخدا
تصویری از کرایه نشین
تصویر کرایه نشین
سلاک نشین آنکه در خانه و جایی که کرایه کرده اقامت کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سدره نشین
تصویر سدره نشین
فرشته مقرب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجاده نشین
تصویر سجاده نشین
زاهد، عابد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خانه نشین
تصویر خانه نشین
گوشه نشین، معزول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حاشیه نشین
تصویر حاشیه نشین
کناره نشین کسی که در کنار مجلس نشیند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساحل نشین
تصویر ساحل نشین
کرانه نشین آنکه در کنار دریا یا رود سکونت دارد کناره نشین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاویه نشین
تصویر زاویه نشین
گوشه نشین گوشه گیر منزوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بادیه نشین
تصویر بادیه نشین
چادر نشین، صحرا نشین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساحل نشین
تصویر ساحل نشین
((~. نِ))
آن که کنار آب زندگی می کند (اعم از دریا، دریاچه، رودخانه)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کرایه نشین
تصویر کرایه نشین
((~. نِ))
مستأجر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سدره نشین
تصویر سدره نشین
((~. نِ))
کنایه از فرشته مقرب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زاغه نشین
تصویر زاغه نشین
((~. نِ))
ساکن زاغه، بینوا، تهی دست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زاویه نشین
تصویر زاویه نشین
((~. نِ))
گوشه گیر، منزوی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خانه نشین
تصویر خانه نشین
((~. نِ))
منزوی، گوشه نشین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حاشیه نشین
تصویر حاشیه نشین
((~. نِ))
آن که در فعالیت گروهی شرکت نمی کند، آن که در حاشیه شهر سکونت دارد، کسی که در کنار مجلس نشیند
فرهنگ فارسی معین
اسم بادیه گرد، بیابان نشین، چادرنشین، صحراگرد، صحرانشین
متضاد: شهرنشین، آبادی نشین
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کناره نشین
متضاد: صدرنشین، حومه نشین، مهاجرنشین، حلبی آبادی
فرهنگ واژه مترادف متضاد